ایلیا جونایلیا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

رویای کودکی

هستی من تولدت مبارک

امروز روز تولد توست........ ومن هر روز بیش از بیش به این راز پی میبرم ..... که تو خلق شده ای برای من تا زیبا ترین لحظه ها را برایم بسازی....                                       از اینکه خدای مهربون فرشته کوچولویی مثل تو رو تو این روز به ما داد قلبم پر از شادیه و همیشه ازش ممنونم که تو رو بهمون هدیه داد تا من و بابا مسعود رو یه عالمه خوشبخت کنه و با دیدن لبخندت همه ناراحتی هامون رو به عشق و لبخند تبدیل کنه ...........خدا جون ممنون........   عشقم امشب یه مهمونی کوچمو...
12 مرداد 1392

ایلیا میگه:

بلاخره بعد یه عالمه تاخیر اومدم یه مسایلی رو روشن کنم تعجب نکنید که قلمبه سلمبه حرف میزنم آخه دیگه بزرگ شدم :یک سال و چهار ماه ........ یابه قول خودم :daaaaa اومدم بگم از دست این مامان و بابایی چی میکشم :باباجون: اولا، این داشبورد ماشینت که از طلا نیست بذار من بررسی هام رو انجام بدم بیخیالش میشم . دوما اینقدر منو هر جا میریم توی بغلت نکه ندار کلافه شدم بابااااااااااااااااا بذار برم اکتشافاتم رو انجام بدم داری استعدادهام رو سرکوب میکنی نگی نگفتم . سوما : من هر موقع خودم خوابم بیاد میخوابم نه هر موقع که شما مثلا خونه بابا رحمت بخوای تخته بازی کنی یا فیلم ببینی، اینقدر به مامانی نگو ایلیا دیگه خوابش میاد............من مرد شدم هر موقع خوا...
1 بهمن 1391

گل پسرمون ختنه شد

سلام بعداز یه عالمه تاخیر. این چند وقته هزار تا کار داشتیم. عقد عمه جان و اسباب کشی ،ختنه خان بالاخان و یه عالمه کار دیگه حالا مفصل درباره مسلمان شدن ایلیاخان میگم . اول از دلبریاش تو عقد عمه بگم که خیلی عزیز شده بودی و آقا و اصلا غرغر نکردی و از ساعت هشت صبح که از خواب بیدار شدی تاساعت یازده ونیم که از خستگی خوابت برد یه ریز پر انژی و خنده رو بودی ،عشق منی دیگه حالابریم سر اصل مطلب :ختنه شدنت. از بهار میخواستیم ببریمت نفسم ولی چون دلمون نمی اومد هی امروز و فردا میکردیم تا اینکه خورد به اسباب کشی ،بعد اینکه کارامون سبک شد تصمیم گرفتیم یکشنبه صبح 18 تیر ببریم پیش جراحی که برات وقت گرفته بودیم ،با مامان و بابا و مامان اکی و البته مادرجون ...
11 دی 1391

ایلیا میره سفر

بله اینم ایلیا خان میون یه دشت گل که خیلی قشنگ بود و البته که قشنگیش به خاطر حضور ایلیا بود . از سفر بگم که ایلیا کلی ذوق کرد چون اولین مسافرت طولانیش بود. این عکس رو هم نزدیک همدان گرفتیم .و بعداین دشت گل به یه رودخونه بزرگ رسیدیم و ایلیا ی عزیز که عاشق آبه می خواست بپره توآب:                                         و چون آب خیلی یخ بود نمی شد عشقم بری آب بازی . االبته ایلیا حسابی خسته و شلخته شد توراه آخه ازتهران تابروجرد و بعد هم تاهمدان و......راه طولانی ب...
11 دی 1391

دالی موشه

عزیز دلم اومدم بگم یه عااااااااااااااااالمه عاشگتم ........خیلی شیرین شدی نمکدون الان که یک سال وسه ماه و شانزده روزه شدی همه چیز رو می فهمی ، اینکه اتاق خودت کجاست  جای حمام ، دستشویی ،آشپزخونه یا وسایل رو بدو بدو بهمون نشون میدی ، هر چیزی رو که می خوام بهت یاد بدم لازم نیست زیاد روش وقت بذارم سریع میگیری،حتی خیلی وقتا همون بار اول دردونه من عاشق خنده هاتم که وقتی میخندی روی لپت گود میشه . دیگه کاملا با اون روزا که با یه وسیله یه مدت زیادی سرگرم میشدی (پنج و شش ماهگی)فرق میکنی همش میخوای که باهات بازی کنیم از همه بیشتر دالی موشه ، بدو بدو میری تو اتاق تا من یا بابایی بیرون قایم بشیم وقتی میگیم بیا با شور و هیجان میای بیرون و وقتی پید...
1 آذر 1391

به دنبال خدا

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست خدا در قلبی است که برای تو میتپد خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره میگیرد خدا آنجاست در جمع عزیزترین هایت خدا در دستی است که به یاری میگیری در قلبی است که شاد میکنی در لبخندی است که به لب مینشانی خدادر بتکده و مسجد نیست گشتنت زمان را به هدر میدهد خدادر عطر خوش نان است خدا در جشن و سروری است  که به پا میکنی خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی دور از انسان جستجو مکن خدا آنجا نیست او جایی است که همه شادند و جایی که ق...
18 آبان 1391

بدون عنوان

یه مامان تنبل خیلی دیر میاد ،  بلاخره سلام  الان که نفسی دقیقا پانزده ماهه شدی و امروز یه کوچولو سرما خوردی /ف فکر کنم از پسر خاله گرفتی ،مامانی دیروز مجبور شد بزارتت پیش مادر جون تا بره مدرسه آخه نی نی دوستم زود دنیا اومده و ازم خواسته دو سه هفته جاش برم سر کلاس ، آخی طفلی نی نی شون توی دستگاهه یه ماه زود اومده ایشالله که مشکلی نباشه. فدای چشمات بشم که تو خیلی گلی وقتی نیستم فقط یه کوچولو شیطونی وقتی از خونه مادر جون اومدیم زنگ زدم خونشون کسی جواب نداد به گوشی خاله زنگ زدم گفت تلفن خونه خراب شده از دست ایلیا اینقدر کوبیدتش زمین که دیگه صداش در نمیاد البته فدای سرشششششششش. شیطون داره آمار خراب کاریهات بالا میره فسگل :چهار تا نمک پا...
11 آبان 1391

اولین بهار ت مبارک دلبندم

اولین بهار عمرت مبارک گلم، این قشنگترین سال نو عمر منه چون تو کنارمی قشنگ ترین عیدی زندگی: مثل لحظه ای که باغ ، در ترنم ترانه شکوفا می شود ، غرق در شکوفه می شود : روزگارت بهار ، لحظه هایت پر از شکوفه ...................سال نو مبارک عشقم   ...
11 آبان 1391

ایلیا میره شهر بازی

بلاخره بعد یه عالمه امروز و فردا رفتیم قلعه سحر آمیز ،البته قبلا خانه کودک یا پارک  که خیلی زیاد رفته بودیم ولی این فرق داشت چون یک سالت شده و میتونستی راه بری و بدو بدو کنی و از بازی لذت ببری : اینجا سوار یه ماشین شدی و به هیچ وجه حاضر نیستی پیاده بشی و باجدیت داشتی رانندگی می کردی هرچند تنها وسیله ای که تونستی سوارش بشی یه قطار بود اونم با مامانی سوارشدی ولی خوشت اومده بود و کلی ذوق کردی .بعد رفتیم سوار تاب شدی البته حدودا یک ساعتش رو با بطری آبت بازی میکردی و تا می خواستیم ازت بگیریمش زمین و زمان رو به هم میریختی: کلا روز خوبی بود و بهت خوش گذشت وقتی اومدیم بیرون به خاطر ورجه ورجه کردنات حسابی گرسنه شده بودی و بدون نق همه غذات ...
20 مهر 1391