ایلیا جونایلیا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

رویای کودکی

ما رفتیم سفر (تعطیلات خرداد)

1393/3/17 19:02
126 بازدید
اشتراک گذاری

امسال 14 و15 و 16 خرداد سه روز تعطیلی داریم ، از اونجا که تو این تعطیلی ها کل ایران میره شمال رياف حوصله شلوغی رو نداشتیم و تصمیم گرفتیم خونه بمونیم ، ولی یهو روز چهاردهم تصمیم گرفتیم بریم مهاجران خونه خاله فاطمه و تو هم که عاشق ددر بدو بدو رفتی سر کشو لباسات و گفتی مامان لیبایامو بیپوشم بیریم؟ منم کلی بهت ذوق کردم و گفتم نه گلم بعداز ظهر ،خلاصهتا بعد از ظهر زمین نشستی و یه ره این ور و اون ور و میگفتی بیریم دیده(بریم دیگه ) بریم هدیه، مامان اکی زنگ زده بود میگفت نمیاید ظهر اینجا بامزه گفتی نه دیگه بریم اراک بریم هدیه .... خلاصه ساعت پنج با خاله ها راه افتادیمو با توجه به توقف بین راه ساعت نه و نیم رسیدیم ، و رسیدن همانا و بدو بدو و ورجه ورجه های تو همانا ، عشق من از اونجا که هدیه ده ماهشه و چهار دست و پا میره تو هم هر جا میرفت دنبالش چهار دست و پا میرفتی ،و دیگه اینکه علاوه بر اینکه اسباب بازی های خودت رو از دم دست هدیه برداشته بودی و روی اپن گذاشته بودی اسباب بازی های خودشم ازش میگرفتی(ای ناقلا) خلاصه با کلی ماجرا خوابوندمت ، یه دفعه ساعت چهار صبح هدیه بیدار شد و دید دورش شلوغه شروع به بازی و خنده کرد، خاله میگفت عادت داره شبها بیدار میشه ولی بعدش خودش میخوابه ولی الان چون شما ها رو دیده بیداره، خلاصه اینقدر شیطونی کرد تا تو بیدار شدی ، قسمت جالبش این بود که تو که ته بازیگوشی هستی وقتی بیدار شدی یه ذره با هدیه حرف زدی و بعد بهش گفتی برو دیده(دیگه)من خوابم و خودت رو به خواب زدی و هدیه هم دست از سرت برنداشت و کنارت نشسته بود و میزد پشتت و میخندید تو هم بعد یه کم این ور اون ور شدن به من گفتی برم بابا و منم بهت گفتم باشه ، رفتی تو سالن پیش بابا خوابیدی ، بامزه هدیه وقتی رفتی بغض کرد فک کنم اصلا ازت انتظار نداشت ها... فدات بشم عزیزم آخه تو راه حسابه فسقل من شیطونی کردی و خسته راه بودی گلم منم یه عالمه خندیدم ،گفتم چه جالبه که ایلیا می خواد بخوابه آخه کلا من رو در دنیا دو چیز متعجب می کنه: 1-ایلیا بگه غذا میخوام یا گشنمه 2- ایلیا بگه می خوام بخوابم خلاصه روز پنج شنبه هم رفتیم باغ پنجعلی جای خیلی با حالی بود با خاله ها و علی و هدیه و شوهر خاله ، مهدی نیومد ، آخه شنبه امتحان داشت(طفلک)حسابی بهمون خوش گذشت ، قایق سواری هم کردیم . فرداش رفتیم بروجرد ، اونجا هم خوب بود و یه عالمه خوش گذشت و البته به تو از همه بیشتر چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چون یه هم بازی مهربون و پر جنب و جوش داشتی به اسم...................هلیا ، درسته که هلیا شش سال ازت کوچیکتره ولی کلی با بازی و شیطنت کردید و یا تو اتاق هلیا با وسایلش بازی میکردید یا در حال بدو بدو بودید در ضمن هلیا خیلی خوب از عهده سرگرم کردنت برمی اومد ، ممنون از هلیا جون که به مامان مریم وقت اضافه میداد!!!!!!!! روز جمه هم با خاله اکرم و شوهرش و هلیا رفتیم بیرون(گلدشت) مبینا هم نیومد اونم شنبه امتحان داشت .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)